سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستمکار را چنین سوگند دهید ، اگر بایدش سوگند دادن : که او از حول و قوت خدا بیزار است ، چه او اگر به دروغ چنین سوگندى خورد در کیفرش شتاب شود ، و اگر سوگند خورد به خدایى که جز او خدایى نیست در کیفرش تعجیل نبایست چه او خدا را یگانه دانست . [نهج البلاغه]
اهل حق کیست
ش4ـ مؤسس و بنیانگذار فرقه اهل حق کیست؟
  • نویسنده : یار دبستانی:: 84/7/26:: 1:15 عصر
  • جیحون آبادى بنیان گذار این فرقه را شخصى به نام نصیر معرفى مى کند; بدین مضمون که نصیر به حضرت على(علیه السلام)مى گوید: تو خدایى و حضرت پاسخ مى دهد: «کفر نگو» ایشان اصرار مى کند، حضرت گردن او را مى زند، سپس پشیمان مى شود و او را زنده مى گرداند; اما نصیر از اعتقاد خود دست بر نمى دارد

    دوان آمد تا به نزد على بگفتا خدایى به من منجلى

    على گفت کن ترک این کفر را از این گونه دیگر نکن ذکر را

    نصیر هم دوباره بگفتا چنان که هستى خداوند بر انس و جان

    على پس بزد تیغ بر گردنش جدا گشت آن سر ز ملک تنش

    بیفتاد در خاک غلطان شدى ز پس مرتضى زان پشیمان شدى

    دوباره نهادى سرش را به تن نمودى و را زنده در آن وطن

    چنین تا به هفت بار در آن مکان نصیر کشته شد حى شدى بعد از آن

    همى گفت با حیدر اندر زمان خدایى به تحقیق در دو جهان

    اگر صد هزارم کُشى بنده را اگر صد هزارم کنى زنده را

    تو هستى خدا و منم بنده ات سرو جان فدا کرده اندر رهت

    بالاخره حضرت او را رها کرده و مى گوید: آزادى هر چه مى خواهد دل تنگت بگوى

    ز پس آن نصیر با همه تابعان شدند عبد حیدر به هر دو جهان

    شد آزاد اهل نصیرى ز پس على شد بر آنها خداوند و کس

    معافند بر درگه کبریا اگر چه شوند غرق بحر گناه

    نصیر گشت عبد على زین نشان همى گفت با حیدر اندر زمان

    تو شاهى و من بنده در گهت نه من، بلکه عالم بود بنده ات

    دو گیتى تو ایجاد کردى بکان تو هستى خداوند در هر مکان

    از آن پس نصیر گشت صاحب طریق شدى قطب و سردار دین حقیق

    حقیقت از او گشت پس پایدار دگر حجت است بر آیین یار (1)م

    علاوه بر جیحون آبادى افراد دیگرى از سران اهل حق، نصیر را صاحب این دین جدید نامیده اند و تشویق به دین نصیرى کرده اند. از جمله شیخ امیر در کلام خود چنین گفته است: متن کردى «هر کس نه یاران دین نصیرن، بى طمع و هستى اى دنیا دیرن، هر کس نه یاران نصیر پا کن، رمزى بش دار و نگشت بى با کن.» (2)یعنى: هر کس بر دین نصیر است، بدون شک این دنیا در اختیار اوست، هر کس بر دین پاک نصیر است، سهمى دارد و از هیچ کس باکى ندارد همچنین داوود وکیل سلطان اسحاق به کردى گفته است«اى والله و دین نصیرتان بو اى را که راستى صد خیرتان بود» (3) یعنى: مرحبا به دین نصیر شما، این راه راست صد خیر براى شما داشته باشد

    برخى از صاحب نظران فرقه اهل حق چنین وانمود مى کنند که در این مساله اختلاف نظر دارند، چنانکه مجید قاضى در کتاب آیین یارى مى نویسد: آیین یارى در اوایل قرن هشتم هجرى، به وسیله شیخ اسحاق در اورامان کردستان بنیان گذارى شد. (4) نور على الهى مى گوید: در قرن سوم هجرى شخصى به نام شاه فضل ولى مسلک اهل حق را تأسیس کرده است. (5)م

    همچنین نویسندگانى که درباره این فرقه تحقیق کرده اند در این مسأله اختلاف نظر دارند. مینورسکى مى نویسد: اهل حق در قرن نهم به وجود آمده اند. (6) نور الدین مدرسى چهاردهى بنیان گذار آن را شیخ صفى الدین اردبیلى مى داند. (7) صدیق صفى زاده بورکه اى مى گوید: این آیین در قرن دوم هجرى توسط بهلول ماهى و یارانش پى ریزى شده است. (8)م

    در میان همه این آراء عقیده جیحون آبادى با تأئید کلام شیخ امیر و داوود به واقعیت نزدیکتر است. چون ارکان این فرقه همان طور که به روشنى پیداست بر غلو استوار است. وقتى به تاریخ اسلام نگاه مى کنیم مى بینیم عصر ائمه(علیهم السلام) عصر بروز و ظهور گروههاى غالى بسیارى بوده که به غُلاة معروف هستند. همچون سبائیه، نصیریه، علبائیه، خطابیه، منصوریه، معمریه، بیانیه و... که وجه مشترک همه این گروه ها غلو درباره ائمه(علیهم السلام) بود و آنان را تا حد خدایى بالا مى بردند. در حالى که امامان از آنان بیزارى مى جستند. از جمله حضرت امیر(علیه السلام) درباره آنان فرمود «هلک فىّ رجلان: محب غال و مبغض قال (9) دو تن به خاطر من تباه گردیدند: دوستى که اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض مرا در دل کاشت

    از آنجا که فرقه اهل حق قبلا خود را یار و یارستان و مذهب خود را دین یارى مى نامیدند، به نظر مى رسد کلمه یار از نصیر گرفته شده زیرا نصیر لغت عربى از فعل نصر ینصر به معنى کمک و یارى مى باشد. بنابراین نصیرى هاى ایرانى نام خود را به فارسى تبدیل کرده خود را یارو یارستان و مسلک جدید را دین یارى نامیدند. اما آنگاه که به عنوان کمک و یارى میخ ذبح قربانى را محکم کردند و مطمئن شدند مردم بدون چون و چرا قربانى کرده و دوشاهى نذر مى کنند خود را اهل حق نامیدند. کلمه اى که هر یک از هفتاد و دو ملت خود را شایسته آن و آن را برازنده خود مى دانند بنابراین مى توانیم بگوییم نصیر بنیان گذار فرقه اهل حق است و این طایفه همان فرقه نصیریه هستند. اما نه آنچنان که جیحون آبادى افسانه سرایى کرده است. زیرا تاریخ چنین صحابه اى براى حضرت امیر ذکر نکرده است. نه حضرت امیر به مصر مسافرت کرده، نه در بین راه مصر از قرقر بن کرکر آدرس خواسته، نه گردن زدن و پشیمان شدنى رخ داده و نه حضرت چنین کلامى داشته است. اما در اواخر عصر ائمه(علیهم السلام)شخصى به نام محمد بن نصیر وجود داشته است. شیخ طوسى در کتاب الغیبة او را از یاران امام حسن عسگرى(علیه السلام)شمرده و مى گوید: چون آن امام درگذشت دعوى با بیت و مقام محمد بن عثمان را که از نواب اربعه و اصحاب امام زمان بود مى کرد. ابو جعفر محمد بن عثمان او را لعنت نمود و از او تبرّى جست، و از سعد بن عبدالله روایت مى کند محمد بن نصیر نمیرى دعوى نبوت مى کرد و مى گفت امام حسن عسگرى(علیه السلام) وى را بدان کار برانگیخته و او خداست. محمد بن نصیر زناشویى با محارم و نزدیکى با مردان را روا مى شمرد و آن را نوعى فروتنى و خدمت گذارى مى دانست و مى گفت این کار از شهوترانیهاى نیک است و خداوند آنرا ناروا نشمرده است. (1)م

    همچنین دکتر کامل مصطفى الشیبى درباره نصیر چنین نگاشته است: در زمان امام هادى(علیه السلام) محمد بن نصیر نمیرى بر آمد و مذهب نصیرى را که عبارت بود از غلو در حق امامان و اعتقاد به خدایى آنان و نیز سهل انگارى در رعایت واجبات دینى پایه گذارى کرد. (2)م

    پ1 شاهنامه حقیقت، جیحون آبادى، ص 239

    پ2- کلام شیخ امیر، نسخه خطى به زبان کردى، بند 69، ص 50

    پ3- گنجینه سلطان سحاک، دفتر هفتم، ص 20

    پ4- مجموعه آیین و اندرز و رمز یارى، مجید القاضى، ص 7

    پ5- برهان الحق، نور على الهى، ص 25

    پ6- اسلام در ایران، ایلیا پاولویچ پطروشفسکى، ترجمه کریم کشاورز (تهران، پیام، 1354) ص 325

    پ7- خاکسار و اهل حق، نور الدین مدرسى چهاردى (تهران، اشراقى) ص 177

    پ8- مشاهیر اهل حق، صدیق صفى زاده بورکه اى (کتابخانه طهورى، چاپ افست، 1360) ص 2

    پ9- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 117

    پ10- کتاب الغیبة، شیخ الطائفه ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى (نجف، مکتبة الصادق، 1385 ق) ص 244

    پ11- تشیع و تصوف، دکتر کامل مصطفى الشیبى، ترجمه علیرضا ذکاوتى، قراگزلو (تهران، امیرکبیر، 1374) ص 17


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 32521
    بازدید امروز : 21
    بازدید دیروز : 0
    ............. بایگانی.............
    زمستان 1384
    پاییز 1384

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    اهل حق کیست
    یار دبستانی

    .......... لوگوی خودم ........
    اهل حق کیست
    ....... لینک دوستان .......
    هنر واندیشه
    شعر های بدون مکث

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........