سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندانبان به یوسف علیه السلام گفت : «من تو را دوستدارم» . [امام رضا علیه السلام]
اهل حق کیست
مطالبی دیگر در مورد فرقه اهل حق
  • نویسنده : یار دبستانی:: 84/8/23:: 11:17 صبح
  • ش12ـ شب شاه چه شبى است و منظور کدام شاه است؟

    اهل حق آخرین شب ایام خدمت را شب شاه مى نامند. و منظور از شاه، سلطان اسحاق است که خدمت و نذر این شام به افتخار سلطان برپا مى شود، همانطور که شبهاى دیگر نیز به افتخار دیگر یاران او برگزار مى شود. بدین شرح: نذر شب اول به افتخار پیر ازلى (بنیامین) نذر شب دوم به افتخار دلیل ازلى (داوود) نذر شب سوم به افتخار مصطفى داودان (جهت رفع بلیات) و نذر شب چهارم، به افتخار پادشاه حقیقت (سلطان اسحاق)م

    همچنین در این شب که به شب شاه موسوم است هر یک از اهل حق وجهى برابر سه قران پردیورى که معادل ارزش سه مثقال نقره خالص است را به عنوان سرانه یارى به سید (پیر) مى پردازند.(1)م

    پ1- برهان الحق، نور على الهى، ص 131

    ش13ـ آیا اهل حق حلول و تناسخ را قبول دارند؟

    بله، به عقیده اهل حق خداوند در زمان هاى مختلف به صورت انسان هاى گوناگون به میان مردم آمده است. گاه به صورت پیامبر، گاه به شکل امام و زمانى در لباس رهبران این فرقه. اعلى دین ظهور خداوند را بر روى زمین تا هفت مرتبه بر شمرده است که عبارتند از: 1ـ در جامه خاوندگار; 2ـ در لباس على; 3ـ به شکل شاه خوشین; 4ـ به صورت سلطان اسحاق; 5ـ در قیافه قرمزى; 6ـ در تمثال محمد بیگ; 7ـ در شمایل خان آتش(1)م

    و در جایى دیگر ظهور و حلول على (خدا) را یک بار در زمان آدم و بار دیگر در عصر سلمان و بار سوم در عهد پیامبر دانسته و یاد آور شده فاصله بین زمان سلمان و پیامبر سیصد سال بوده است. عین عبارت داستان چنین است: «وقتى خداوند آدم را خلق کرد، جبرئیل به او گفت: مهمانى براى شما مى رسد که چشم نرگسین و ریش دو فاق دارد. روزى ناگاه شهسوار و یک نفر پیاده درویش صورت و تبرزین بر دوش در پیش آدم ظاهر گردید. ذکر آنمهمان این بود: گهى بنده، گهى خالق که ماییم که ماییم. شب ماند و صبح رفت، آدم گفت: فدایت شوم کجا مى روى؟ فرمود: اقرار باشد برویم و نیز بیاییم... تا اینکه سلمان یک روز در دشت ارژنگ همان مهمان را دید و امان کشید و (مهمان) به سلمان و عده داد که که در عهد محمد مصطفى به خانه ابوطالب خواهم آمد، آن وقت مرا خواهى دید. از آن تاریخ تا زمان حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) سیصد سال گذشته بود تا روزى حضرت رسالت پناه با اعمام خود متوجه شکار گردید و گذرشان به بیشه افتاد، ناگاه دیدند یک شیرى از بیشه بیرون آمد و یک طفلى در دهن او بود، طفل را آورد نزد حضرت رسالت پناه گذاشت و رفت، پیغمبر فرمود: آن طفل را به خانه آوردند و به حسب ظاهر اسم او را فاطمه بنت اسد گذاشتند و به جهت ابوطالب عقد نمود تا بعد آن طفل را به ابوطالب داد تا اینکه به حسب ظاهر به اسم پسر ابوطالب مولا خود را در کعبه شریف آشکار نمود.(2)م

    همچنین اهل حق معتقدند که خدا به شکل رهبران این فرقه ظاهر شده است. مثل سلطان اسحاق و شاه خوشین و قرمزى و غیرهم در اینجا تنها به داستان حلول خدا در شاه خوشین از زبان جیحون آبادى بسنده مى کنیم. وى مى نویسد: خداوند قبل از اینکه در شاه خوشین حلول کند به صورت شاه رضا در هندوستان بود

    حکایت کنم از جهان کبریا چو شد غیب ز آن جامه شاه رضا

    ز جام خوشین شاه برون آمدى چو خور در لرستان نمایان شدى

    نهان گشت در هند چون کبریا ز پس در لرستان بزد بارگاه

    سپس ادامه مى دهد چون سلطان دین حیدر از معدن سِرّ بیرون آمد، دخترى باکره و زیبا به نام ماما جلاله از ایل لرستان را انتخاب مى کند و دختر از ذات خدا حامله مى گردد، و به محض وضع حمل اطرافیان نوزاد را به عنوان

    خدا سجده مى نمایند

    جلاله از آن بار آزاد شد ز دیدار آن طفل دلشاد شد

    دوان آمدند تا به پابوس شاه رسیدند کردند بر وى نگاه

    چو دیدند ذات جهان آفرین نمودند سجده بر روى زمین

    و بعد از این که شاه خوشین بزرگ مى شود مى گوید: من خدا هستم

    بفرمود من مظهر حیدرم دگر ذات یکتاى آن داورم

    ببینید ما را همه کل شى کنم مردگان را به تقدیر حى

    ز جام على پس شده جلوه گر شدم همچو خور طالع اندر بشر(3)م

    تناسخ نیز از ارکان اصلى اعتقادات اهل حق است. این فرقه مى گویند انسان باید هزار مرتبه بمیرد و متولد شود تا در هزار و یکمین بار به بهشت یا جهنم داخل گردد.(4) و هر بار که مى میرد لازم نیست به صورت انسانى دیگر متولد شود بلکه ممکن است به صورت حیوان، جن، خزنده و پرنده به دنیا بیاید.(5)م

    جیحون آبادى علاوه بر اینکه در جاى جاى کتاب خود صحبت از تناسخ مى کند; در یک بخش تناسخ را مستقلا مطرح و استدلال به لازم و حتمى بودن آن مى نماید

    نه آن است احکام شرع مبین که واژونه گویند ارکان دین

    بگویند هر کس بمیرد به دهر گناه کار باشد رود درسقر

    هر آنکس که نیک از جهان بگذرد خداوند او را به جنت برد

    دگر نیز گویند در هر زمان کسى گشته تولید همى بود آن

    نبوده ز پیش و ز پس در جهان نیاید به دنیا دگر آن روان

    دگر هر که یک مشت کوبد بکس بیاید خورد آن یکى مشت پس

    اول آدمى در زمین کاشته ز نیک و ز بد هر چه برداشته

    بیابد دگر بر زمین حاصلش برد کشته خود بر آن منزلش

    سزاوار نبود کسى در زمین به دنیا نموده گناه این چنین

    خداوند به عقبى و از آسمان محاسب شود بر همه عاصیان

    کجا عادل است و کجا دادگر که یک مشت صد مشت کوبد به سر

    در این ابیات، فقط یک بار به جهان آمدن و رفتن به بهشت یا جهم را خلاف ارکان دین مى داند و مى گوید در همین

    دنیا باید نتیجه عمل خود را ببیند. نمى شود در این جهان گناه کند و در جهان دیگر به حساب او رسیدگى شود، یا در زمین کشت کند و در آسمان درو نماید! استدلال دیگرش بر وجود تناسخ، مریض شدن افراد نابالغ است

    دگر دون به دون گر نباشد به کار چه کرده پس آن طفل بى کار و بار

    به صد گونه امراضها در بدن شود مبتلا سخت در این وطن

    نکرده گناه ار کسى در جهان ببیند خطر نیست عدلى در آن

    دلیل دیگرش این است: افراد خوبى را مى بینیم همیشه تهى دست و غمگین هستند و این نیست مگر به خاطر این که در دوره قبل گناه کار بوده اند. پس اگر تناسخ نباشد خداوند عادل نخواهد بود!

    اگر دون به دون در زمان نیست راست خداوند کجا عدل او در کجاست

    دگر آن کسى هست نیکو عمل گرفتار باشد به دست اجل

    همیشه تهى دست و محزون بود یقین از مکافات آن دون بود

    که در دون پیشین گناه کرده است هر آن کاشته حال او برده است.(6)م

    مجید قاضى یکى از قلم بدستان فعلى اهل حق نیز به جاى کلمه تناسخ حلول را به کار برده و مى نویسد: طبق نظریه پیشوایان یارسان و روى اصل اعتقاد به حلول روح، فقط جسم متوفى از بین رفته به خاک تبدیل مى شود ولى روح او بر حسب اعمالش به جسم دیگرى حلول مى نماید.(7)م

    تناسخ از اصول اساسى آیین هندو مى باشد. بنابر عقیده تناسخ است که زندگى طبقاتى در هندوستان شکل گرفته و طبقه اى محروم به نام نجس ها پدیدار گشته است و چنین به آنان تلقین کرده اند که اگر شما در این طبقه محروم قرار گرفته اید به خاطر گناهانى است که دوره قبل مرتکب شده اید و اکنون باید تاوان آن خلاف کارى ها را پس بدهید. آن بیچاره ها نیز این معنا را پذیرفته، هیچگونه عکس العملى براى نجات خود نشان نمى دهند. اینکه هر انسانى یک بار به دنیا مى آید و مى رود نه تنها مورد قبول مسلمانان است، بلکه مورد قبول همه ادیان است. احکام و ارکان دین را نیز قرآن کریم و روایات بیان کرده اند و ما همان احکام را بیان مى کنیم. در پاسخ به اینکه جیحون آبادى گفته است: نمى شود در زمین کاشت و در آسمان درو کرد در حدیث آمده است: «الدنیا مزرعة الاخرة» دنیا کشتزار آخرت است. یعنى باید در آخرت درو کنیم مى گویند: «کیفر و پاداش باید در همین دنیا باشد» اگر چنین است، پس بهشت و جهنم براى چیست؟ وانگهى این جهان گنجایش جزا و پاداش را ندارد به عنوان مثال شخصى همچون صدام که ده ها بلکه صدها هزار انسان را کشته است چگونه قابل مجازات است؟ بنابر قول اهل حق اگر هزار بار هم به دنیا بیاید و قصاص شود، تنها به جاى هزار نفر مجازات شده است حساب بقیه خون هایى را که ریخته چه مى شود؟ در حدیثى از امام رضا(علیه السلام) آمده است: (من قال بالتناسخ فهو کافر) «هر کسى قائل به تناسخ شود کافر

    است»(8) عقیده به حلول نیز از عقیده به تناسخ سرچشمه مى گیرد. در حدیث مفصلى از امام صادق(علیه السلام) آمده است (وزعموا ان اله هم ینتقل من قالب الى قالب) «خیال مى کنند خدایشان از بدنى به بدن دیگر مى رود»(9)م

    مریض شدن اطفال نیز امرى طبیعى است نه مجازات زندگى خیالى اى که تئورى پردازان این طایفه مثل جیحون آبادى ساخته اند. تهى دستى و غم و اندوه نیز مربوط به همین دنیا و لازمه آن است. خداوند خود فرموده است: (لقد خلقنا الانسان فى کبد) ما انسان را در رنج و سختى آفریده ایم(10) انسان تهى دست مى شود، غمگین مى شود، مریض مى گردد و شفا پیدا مى کند و همه اینها مربوط به انسان و خداى اوست. با این تفاوت که خداوند خیر ما را مى خواهد ولى ما از روى نادانى خود را گرفتار مى کنیم. خدا اگر دردى مى دهد دواى آن را هم مى دهد به قول استاد آیة الله حسن زاده آملى روحى له الفداء

    طبیب تو دوا داده خدا داد دواى تو شفا داده خدا داد

    پ1- مجموعه رسائل واشعار اهل حق; ایوانف، صص 29، 54، 97، 124 و 132

    پ2- همان مدرک، صص 18ـ17

    پ3- جیحون آبادى، شاهنامه حقیقت، صص 276281

    پ4- همان مدرک، ص 176

    پ5- همان مدرک، ص 48

    پ6- همان مدرک، صص 181ـ179

    پ7- مجموعه آیین و اندرز و رمز یارى; مجید القاضى; ص 45

    پ8- الشیخ محمد باقر المجلسى، بحارالانوار (بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1408 ق) ج 4، ص 320 و ج 25، ص 273

    پ9- همان مدرک، ج 4، ص 321

    ش14ـ آیا اهل حق نماز و روزه و حج و قرآن را قبول دارند یا نه؟

    از ظاهر نوشتجات آنان چنین بر مى آید که هیچکدام را قبول ندارند. خان آتش یکى از رهبران اهل حق گفته است: پیغمبر هزار رکعت نماز مقابل یک سیب داد، یک نیاز هزار نماز است. عبادت خالى نکن ما مغز قرآن هستیم، قرآن پوست ماست. (1)م

    اگر نیاز نباشد نماز بى سود است اگر نیاز ندهى پس نماز بیهوده است. (2)م

    در جاهایى که اهل حق و شیعیان با هم زندگى مى کنند اهل حق را نیازى و دیگران را نمازى مى گویند. و این کنایه از آن است که اهل حق نماز نمى خوانند. در کتاب گنجینه یارى آمده است: در شریعت نمازش را، و در حقیقت نیازش را، با یک دست دو هندوانه نمى شود برداشت. (3)م

    در مورد روزه قابض که یکى از رهبران اهل حق است به کردى چنین گفته است: «یار روزه نیو یا شا امانه، هر کسى روزه گرت او بى سامانه، آخر که شکار گرگ دمانه.» (4) یعنى: یاران روزه نیست اى شاه امان، هر کسى روزه بگیردسر گردان است، آخر الامر صید گرگ بیابان مى شود. حج را هم قبول ندارند چرا که قبله اهل حق پردیور است. در دعاى تلقین میت اهل حق آمده است: «قبله حقانیش نه پر دیورن» (5) یعنى قبله حقه او پردیور است، پردیور نام پلى است که سلطان اسحاق آن را بر روى رودخانه سیروان که در شمال شرقى ناحیه گوران قرار دارد ساخته است، به همین سبب این محل براى اهل حق جایى مقدس مى باشد. این پل به پل صراط تعبیر شده است. پردیور در گویش گورانى به معنى آن سوى پل است. روح مردگان باید از این پل گذشته و سپس به پیکر دیگرى در آیند. (6)م

    به نظر جیحون آبادى پردیور به این علت قبله اهل حق گردیده که جسد ایوت در آنجا دفن شده است. ایشان در این باره چنین سروده است

    نمودند کوچ و روان شد به راه به پردیور آمد بزد بارگاه

    در آن جاى حالا که آن قبله است بر یارستان خانه کعبه است

    همان نعش ایوت که همراه بود غلامان به فرمان حى و دود

    نمودند مدفون ایوت در آن ز پس گفت سلطان به داود چنان

    بسازید یک کوشک خان بر سرش به سنگ و به گل آنچه بد در خورش

    که تا قبله باشد بر یارستان بدین حقیقت شود این نشان (7)م

    دیگرى نوشته است: «قبله (اهل حق) یارسان پردیور است... پس تمام قربانیها را بایستى رو به پردیور ذبح نماییم.» (8)م

    در مورد قرآن نیز قبلا به مناسبت پرسش از سرمگو گفتیم که اهل حق قرآن را سى و دو جزء مى دانند و مى گویند دو جزء آن که مربوط به اهل حق بوده و سرمگو آن را پیامبر بیان نکرده است. جیحون آبادى درباره تعداد اصحاب کهف مى گوید انجیل تعداد آنان را پنج مرد و یک سگ و قرآن شش مرد و یک سگ نوشته است، اما به نظر اهل حق سخن انجیل درست است

    به انجیل نوشته چنان در کتاب که پنج مرد و یک سگ بُدى در حساب

    به قرآن نوشته که آن بخردان که شش مرد و یک سگ بُدى زان مکان

    به قول حقیقت بُدى پنج نفر که با کلب گشتند شش تن به سر (9)م

    حال آنکه قرآن تعداد آنان را بیان نفرموده بلکه فقط اختلاف دیگران را نقل کرده است. (10)م

    اما انجیل اصلا داستان اصحاب کهف را مطرح نکرده است. چرا که از نظر زمانى نیز انجیل مدتها پیش از واقعه اصحاب کهف تدوین شده بود

    پ1- مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، و ایوانف، ص 109

    پ2- سرسپردگان، سید محمد على خواجه الدین، ص 64

    پ3- گنجینه یارى، سید کاظم نیک نژاد، ص 128

    پ4- مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، همان، ص 112

    پ5- سرودهاى دنیى یارسان، ماشاء اللّه موسوى، ص 204

    پ6- مشاهیر اهل حق، صدیق صفى زاده بورکه اى، ص 5

    پ7- شاهنامه حقیقت، جیحون آبادى، ص 344

    پ8- بیان الحق، قادر طهماسبى، ص 114

    پ9- شاهنامه حقیقت، همان، ص 378

    پ10- قرآن کریم، سوره کهف: 22

    ش15ـ از نظر اهل حق روزه سه روز است یا سى روز و زمان آن ماه مبارک رمضان است یا چله زمستان؟

    اهل حق مى گویند روزه سه روز است چنانکه کاکه رحمان به کردى گفته است: «هر کس که یاره نگیره روزه، سه روزه گیر آن نه آتش سوزه، خاران نزانان یک ماه سه روزه.»(1) یعنى: هر کس اهل حق است روزه نمى گیرد اگر سه روز روزه بگیرید با آتش نمى سوزید کسانى که اهل حق نیستند خبر ندارند که یک ماه سه روز است. و اعلى دین در تذکره خود گفته است نشانه یارى سه چیز است: روزه نگیرد، قلیان نکشد و سبیل نچیند.(2)م

    علت این که اولى روزه را سه روز داسته و دومى گفته است اهل حق باید روزه نگیرد این است که اهل حق روزه اى را که به حکم خداوند در قرآن کریم واجب شده و پیامبر و ائمه(علیهم السلام) به تمجید از آن پرداخته اند، جایز نمى دانند. و در عوض براى خود روزه اى جدید ابداع کرده اند و ابراز مى دارند چون سلطان اسحاق با سه تن از همراهانش سه شبانه روز در غار گرسنه و تشنه به سر برده اند، پیروان وى نیز باید همه ساله در سالگرد آن حادثه سه روز روزه بگیرند.(3)م

    اهل حق این روزه را واجب مى دانند لذا آن را با روزه ماه رمضان مقایسه کرده و به مغالطه مى پردازند و مى گویند: روزه سه روز است، نه سى روز. در پاسخ مى گوییم

    اولا: در قرآن و احادیث شهر رمضان (ماه رمضان) آمده است و ماه، گاه سى روز و گاهى بیست و نه روز مى باشد. بنابراین به زبان فارسى نبوده تا سه با سى اشتباه شود،

    ثانیاً: روزه واجب در دین اسلام روزه ماه رمضان مى باشد ولى زمان روزه واجب این طایفه در چله زمستان است

    ثالثاً: روزه ماه رمضان به فرمان خدا واجب گردیده اما روزه اهل حق به دستور سلطان اسحاق پدید آمده است. رابعاً هدف از روز ماه مبارک رمضان، خود سازى، پرهیزکارى و تکامل است. اما هدف از روزه کذایى گرامى داشت حادثه اى موهوم است

    پ1-مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، همان، ص 112

    پ2- همان مدرک، ص 171

    پ3- برهان الحق، نور على الهى، ص 128

    ش16ـ روزه مرنوى و قولطاسى چه روزه اى است و چه فرقى با هم دارند؟

    مرنوى یعنى غار نو، وقتى سلطان که یکى از بزرگترین رهبران و بدعت گذاران(1) این رفقه است از برزنجه عراق هجرت کرد. برادرانش با قشونى از ایل چیچک او را تعقیب کردند. هنگامى که به شندر کوه ناحیه اى در مرز ایران و عراق رسیدند غارى آشکار شد، سلطان اسحاق و سه نفر از همراهانش به درون غار رفتند و سه شبانه روز در آنجا به سر بردند تا این که قشون به وسیله طوفانى تار و مار یا هلاک شدند. سلطان به افتخار آن سه روز و آن قدرت نمایى، اهل حق را دعوت کرده که هر ساله در آن موعد معین سه روز روزه بگیرند، به همین جهت روزه مرنوى به روزه دعوات شاهى نیز معروف است، سلطان در شعرى کردى گفته است: روزه این سه روز به پاس روزه رفقاى سه گانه در غار نو مى باشد: «یاران مگردى او سوه سوى، قوشن چیچک پرى داوودى سه روزى یرى تنانم او مر نوى.»(2) یعنى: یاران به این سو و آن سو نگردید، قشون چیچک براى مبارزه آمده است، سه روز، روزه سه تن یارانم در غار نو مى باشد

    اما روزه قولطاسى به این سبب مقرر شده که هفت نفر از اهالى قولطاس براى دیدن سلطان اسحاق مى روند اما در بین راه مى گویند این مقدار از مسیر را ما پیموده ایم بقیه راه را باید سلطان به دیدن ما بیاید. به خاطر همین جسارت سه شبانه روز در زیر برف مى مانند و هلاک مى گردند. ولى سلطان آنان را زنده مى کند و جسارتشان را مى بخشاید. بهتر است عین داستان را از تذکره اعلى نقل کنیم: «هفت نفر از اهل قولطاس آمدند خدمت شاه عالم تا او را امتحان کنند. در نیم فرسخى مغازه اى بود در آنجا ماندند و گفتند این قدر راه را طى کرده آمدیم. باید در پیش ما اینجا بیاید تا با او صحبت کنیم... بر شاه عالم عیان بود فرمود: اى قابض حضرات قولطاس استقبال خواسته اند; شما بروید یک پاره ابرى که در پشت کوه قاف مى باشد امسال هفت سال است نباریده است او را ببرید از ایشان پیشواز کنید. قابض به فرموده شاه عالم رفت همان پاره ابر را برداشته رفت بالاى سر ایشان سه شبانه روز بارندگى کرد; تا از گرسنگى و سرما جان را تسلیم نمودند

    القصه حضرت کاعرب یاران قولطاس را مرده به حضور پادشاه عالم رسانید. کرمدار عالم امر نمود یا پیر شرط، بدهید چادر سفیدى بر پا کنند. به فرمایش شاه چادر را برپا کردند، فرمایش شد کاکه پیره اینها را عمل بدهید. کاکه پیره آنچه شاه عالم فرمود به جا آورد. کرمدار عالم قدم مبارک بر سر ایشان ارزانى فرمود و با عصاى خود به آنها زده گفت: (قم باذنى) با اجازه من برخیزید. از باطن شاه عالم هر هفت زنده شدند و به پاى شاه عالم افتادند

    یاران قولطاس عرض کردند قربان خاکپاى مبارک شویم استدعا داریم از سر تقصیر این گنهکاران درگذرید. شاه عالم فرمود جریمه شما این است: باید شما هم یک ماه روزه بگیرید

    عرض کردند قربانت شویم ما اهل حقیم روزه چرا؟!! کرمدار عالم فرمود باید بگیرید، هرگاه اهل حق بودید شک

    نمى آوردید. وقتى یاران دیدند حرفشان به جایى نمى رسد حضرت کاپیره را به شفاعت آوردند. کاپیره عرض کرد: یا دین ایمانم امیدوارم گناه این طایفه ها را به این کمترین ببخشید، این گنهکار را شفاعت خواه خود آورده اند. شاه عالم فرمود: یا پیر شرط به شرطى از گناه ایشان مى گذرم که بر سر شرط بنیامین برقرار باشند و به هواى نفس خود حرکت نکنند هرگاه بعد از این هر طایفه اى بى ارکانى بکند از جمع یارى بى بهره باشد. لکن اینها که شما را وساطت خود کرده اند هرگاه بر سر شرط تو ثابت قدم باشند روزه را بر آنان حرام فرمودم. هر کس از اهل حق روزه بگیرد از جمع مردان بیرون ست و داخل در سایر ملتها باشد. دست او به قطار بنیامین نخواهد رسید. یا پیر شرط هر کس اهل حق باشد باید جشن شاهى بکند و سه روز روزه بدارد.»(3)م

    روزه مرنوى و روزه قولطاسى در نیت، زمان و حکم با یکدیگر فرق دارند. در نیت روزه مرنوى مى گویند: روزه مى گیرم روزه پادشاهى، از لوح تا قلم، از گاو تا ماهى، به این شرط اقرار بناى پشتان، بناى دعوت پادشاهى به حکم عزیز خاوندگار.(4)م

    براى نیت روزه قولطاسى مى گویند: سه روز روزه مى گیرم به عشق یاران قولطاس، از ما گرفتن از حق قبول کردن، اول یار، آخر یار، اول آخر عزیز شاه خاوندگار.(5)م

    زمان روزه مرنوى از دوازدهم چله بزرگ زمستان لغایت چهاردهم آن است چنانکه سلطان اسحاق در این باره به کردى گفته است «بیدى بنیشیم پولى هام ملى، یرى روى یاران آما اودلى، دوازده و ما نه دلى چلى»(6) یعنى: اى گروه هم عهد و پیمان بیایید بنشینیم، اینک سه روز روزه یاران به میان آمد، از دوازده ماه در میان چله

    اما زمان روزه قولطاسى از چهاردهم چله بزرگ زمستان لغایت هفدهم آن است چنانکه سلطان گفته است: «داوود رو چه شان نى چله و زمستان، نیتشان نه چوارده و مانگى بو احسان، جه هفده و مانگى بگیرا چپ دسان، عیدشان پى تو بونى سرمسان، نیت و روچه شان پى قولطاسان.»(7) یعنى: اى داود روزه یاران در چله زمستان است، نیتشان در چهاردهم ماه باشد، در هفدهم ماه دست افشانى کنند، جشن آنان براى خشنودى تو باشد، به نام قولطاسان روزه بگیرند. از نظر حکم روزه مرنوى واجب است «هر کس رو چه پادشام کل کرو، پادشام و سر تقصیر گُناش نویرو.»(8) یعنى: هر کس روزه پادشاه حقیقت ناقص کند (انجام ندهد)، شاه من از سر تقصیر و گناهش نمى گذرد

    اما سه روز روزه قولطاسى مستحب است به دلیل کلام سرانجام: «مرده سه رو چه زنده شانى کرد، پرى شکرانه عیدشانى کرد.»(9) یعنى: کسانى را که سه روز مرده بودند زنده کرد، براى شکرانه عید آنان شد

    پ1- برهان الحق، نور على الهى، ص 32

    پ2- همان مدرک، ص 128

    پ3-مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، و. ایوانف، صص 112ـ105

    پ4- همان مدرک، ص 198

    پ5- همان مدرک.

    پ6- مشاهیر اهل حق، صدیق صفى زاده، بورکه اى، ص 10

    پ7- همان مدرک، ص 11

    پ8- برهان الحق، نور على الهى، ص 133

    پ9- همان مدرک، ص 134

    ش17ـ چرا اهل حق سبیل مى گذارند؟

    اهل حق روزه گرفتن، قلیان کشیدن و کوتاه کردن و تراشیدن سبیل را حرام مى دانند. چنان که اعلى دین در تذکرة اعلى گفته است: «صاحبکار فرمود: در دون(1) مرتضى على قرار چنین بوده هر کسى که ما را خواست سبیل نگیرد، ااز نان و آب روزه نباشد، اهل حقیقت قلیان نکشد; آن وقت قرار چنین بوده، چه بر طریقت چه بر حقیقت. ما اقرار دادیم در پیش محمد مصطفى، هر کس از این سه چیز بیرون باشد ما از او جدا باشیم. نشانه یارى همین است.»(2)م

    در جاى دیگر نوشته است: «یارى بود خوف حق در دل نداشت; آن یار رسید به خارى(3) دید قلیان مى کشد; آن یار قلیان را از خار گرفت، پوکى زد و مویى از سبیل خودش به دندان برید، یک شب خواست به جمع پادشاه عالم بیاید اما خان آتش از داستان آگاه بود فرمود: خدا یار نام که یار بود از شرط بنیامین رفته او را به جمع راه ندهید. عرض کردند: اى شاه علت چیست؟ خان آتش افزود: حرام به دهن گذاشته، قرآن زیر پا انداخته و مویى از سبیل خود به دندان بریده است. مویى از سبیل برابر قرآن است. او را در آخرت ایمان نیست، اگر صد هزار بار قربانى کند فایده ندارد.»(4)م

    دلایل دیگرى نیز براى سبیل گذاشتن اهل حق گفته شده است بدین شرح: 1ـ چون مردان اهل حق را در مساجد مورد سخریه قرار دادند على(علیه السلام) به آنان گفت: من به جاى شما نماز مى خوانم، شما به جاى نماز کردار (نیاز) کنید و شارب بگذارید تا همدیگر را بشناسید; 2ـ على(علیه السلام) هنگام غسل دادن بدن مطهر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آبى را که در گودى ناف پیغمبر جمع گردیده بود آشامید و به احترام حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) دیگر مقراض به سبیل خود نبرد; 3ـ اگر فردى یک مو از سبیل چید یک گاو نیاز دهد تا از سر تقصیرش بگذرند ولى اگر شارب را چید حق دخول به جمع خانه را ندارد و پیر حقیقت نیاز وى را نمى پذیرد; 4ـ اهانت به سبیل به منزله تعرض به ناموس اهل حق مى باشد(5); 5ـ اهل حق سبیل مى گذارند تا بر هیبت آنان افزوده شود و بدین وسیله دیگران را مرعوب سازند

    پ1- در دوره اى که خدا در لباس (جسد) حضرت على(علیه السلام)، ظاهر شده بود

    پ2- مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، و. ایوانف، ص 171

    پ3- غیر اهل حق

    پ4- مجموعه رسائل، همان، ص 143

     

     

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 32181
    بازدید امروز : 11
    بازدید دیروز : 1
    ............. بایگانی.............
    زمستان 1384
    پاییز 1384

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    اهل حق کیست
    یار دبستانی

    .......... لوگوی خودم ........
    اهل حق کیست
    ....... لینک دوستان .......
    هنر واندیشه
    شعر های بدون مکث

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........